خانمی جوان و قدبلند با سر و وضعی مرتب و آراسته، اخ و پیف کنان وارد میشود. یک دستمال سفید توی دستش است و طوری نفسش را بیرون میدهد که انگار تشنه است و با هر قدمی که جلو میآید که «ها»ی خسته و کوتاه از دهانش خارج میشود. بعد از یک سلام و احوالپرسی با فرکانس بالا میپرسد: «کتابهای بارداری تا ازدواج رو بهم نشون میدین؟» میپرسم: «ازدواج تا بارداری منظورتونه دیگه؟» میگوید: «نه، به ترتیب زمان، درستش همینه که من میگم؛ اول بارداری بعد ازدواج.» چیزی نمیگویم و همینطور که به طرف مخزن میروم و او هم پشت سرم میآید با خودم فکر میکنم اینجا کجاست؟ چی عوض شده؟ چطور این همه تغییر کردیم؟ من دیشب چند سال خوابیدم؟ به عقب برگشتیم یا جلو رفتیم. دو سه ردیف کتاب نشانش میدهم و میگویم: «این از کتابهای بارداری، کتابهای مربوط به ازدواج هم توی اون قفسۀ کنار دیواره.» برمیگردد با تعجب نگاهم میکند و میگوید: «ازدواج؟ کتابهای ازدواج رو که نمیخوام. بارداری تا زایمان هرچی هست نشونم بدین.»
۱. مدتی ست که با یکی از دوستان بهتر از برگ درخت، پروژهٔ مشترکی را پیش میبریم. اما از وقتی این رفیق شفیق به تهران نقل مکان کرده، کارمان کمی سختتر شده؛ و به خاطر مشغلههای متفاوت هردونفرمان اغلب تماسها و هماهنگیهایمان را به شبها و روزهای تعطیل موکول میکنیم. اما ایراد کار اینجاست که دوست عزیزمان تمام آخرهفتهها و عیدها و عزاها و تعطیلات را یا در حال میزبانی از مهمانان عزیزشانند یا در جایی دیگر میهمانند.
۲. عدهای از هموطنان که آرزو دارند در ورای آبها زندگی کنند، گمان میکنند که کسانی که به اروپا و امریکا و کانادا مهاجرت کردهاند، تمام اوقات خود را در و بار و پارتی میگذرانند.
۱+۲. امروز به این فکر میکردم که این دوست و شریک عزیز من، این استعداد را دارد که به تنهایی، گمان آن عده از هموطنان را به یقین مبدل کند.
قولنامه و وکالتنامه را امضا کرده بودم و از دفترخانه زده بودم بیرون. ماشین زیر آفتاب داغ ظهر چه برقی میزد. روزهای گذشته حسابی تمیزش کرده بودیم. باعجله از کنارش رد شده بودم و خودم را رسانده بودم به خیابان اصلی. مامان زنگ زده بود و گفته بود کارن بیقراری میکند. باید خودم را زودتر میرساندم اما ماشین دیگر مال من نبود. ظهر بود و تاکسی نبود و من زیر آفتاب داغ ظهر میدویدم نه فقط برای اینکه زودتر به کارن برسم، که فرار کنم از فکری که توی سرم وول میخورد و یادآوری میکرد که هیچیک از داشتههایم همیشگی نیستند؛ مثل همین ماشین.
تلفن را جواب میدهم. یکی از اعضای قدیمی کتابخانه است. خانمی پنجاه و شش هفت ساله. میگوید: «چندتا کتاب امانت گرفته بودم، میدم به همسرم برشون گردونه کتابخونه، بیزحمت برام بازگشت بزنین. امروز شوهر خواهرم مرده و مطمئنم چند روز درگیر مراسمش هستیم. بگو حالا وسط برف و سرمای زمستون چه وقت مردن بود. حتی نرسیدم کتابا رو تموم کنم. گرفتار شدیم بابا.». همینطور دلش میخواهد حرف بزند که میپرم وسط حرفهایش و میگویم: «باشه باشه کتابها رو بفرستین، خدانگهدار».
خانمی جوان و قدبلند با سر و وضعی مرتب و آراسته، اخ و پیف کنان وارد میشود. یک دستمال سفید توی دستش است و طوری نفسش را بیرون میدهد که انگار تشنه است و با هر قدمی که جلو میآید یک «ها»ی خسته و کوتاه از دهانش خارج میشود. بعد از یک سلام و احوالپرسی با فرکانس بالا میپرسد: «کتابهای بارداری تا ازدواج رو بهم نشون میدین؟» میپرسم: «ازدواج تا بارداری منظورتونه دیگه؟» میگوید: «نه، به ترتیب زمان، درستش همینه که من میگم؛ اول بارداری بعد ازدواج.» چیزی نمیگویم و همینطور که به طرف مخزن میروم و او هم پشت سرم میآید با خودم فکر میکنم اینجا کجاست؟ چی عوض شده؟ چطور این همه تغییر کردیم؟ من دیشب چند سال خوابیدم؟ به عقب برگشتیم یا جلو رفتیم. دو سه ردیف کتاب نشانش میدهم و میگویم: «این از کتابهای بارداری، کتابهای مربوط به ازدواج هم توی اون قفسۀ کنار دیواره.» برمیگردد با تعجب نگاهم میکند و میگوید: «ازدواج؟ کتابهای ازدواج رو که نمیخوام. بارداری تا زایمان هرچی هست نشونم بدین.»
۱. مدتی ست که با یکی از دوستان بهتر از برگ درخت، پروژهٔ مشترکی را پیش میبریم. اما از وقتی این رفیق شفیق به تهران نقل مکان کرده، کارمان کمی سختتر شده؛ و به خاطر مشغلههای متفاوت هردونفرمان اغلب تماسها و هماهنگیهایمان را به شبها و روزهای تعطیل موکول میکنیم. اما ایراد کار اینجاست که دوست عزیزمان تمام آخرهفتهها و عیدها و عزاها و تعطیلات را یا در حال میزبانی از مهمانان عزیزشانند یا در جایی دیگر میهمانند.
۲. عدهای از هموطنان که آرزو دارند در ورای آبها زندگی کنند، گمان میکنند که کسانی که به اروپا و امریکا و کانادا مهاجرت کردهاند، تمام اوقات خود را در و بار و پارتی میگذرانند.
۱+۲. امروز به این فکر میکردم که این دوست و شریک عزیز من، این استعداد را دارد که به تنهایی، گمان آن عده از هموطنان را به یقین مبدل کند.
درباره این سایت